ثنا ثنا ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ثنا گلی

حرفهایم برای تو

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند                                      &nbs...
28 آبان 1391

مهربانی تو....

مهربانی تو درست به ظرافت گلبرگ های یک گل نوشکفته است که برای یه پروانه خسته ب هترین جای رسیدن به آرامشه   ...
24 آبان 1391

ژست های ثنا خانوم موقع خواب

   لالا، لالا، گل صدپر                                         بخواب ای نازنین دلبر لالا، لالا، گل نرگس                                        بلا بر تو نیات هرگز لالا، لالا، شکر بارت‏        ...
22 آبان 1391

ثنا نفس مامان

ديروز صبح وقتي ثنا گلي رو گذاشتم خونه مادر جونش كه بيام اداره موقع خداحافظي كلي گريه كرد و مي پرسيد مامان توجا مي خواي بري نرو اداره، خيلي حالم گرفته شد و دلم سوخت كل روز و بهش فكر كردم و غصه خوردم عزيز دلم خيلي دوستت دارم ظهر وقتي بر مي گردم خونه ميگه عزيزم دلم ديگه نرو اداره  دلم تنگ شده برات                                                         ...
22 آبان 1391

ثنا خانوم شعر توپ تلتلي مي خونه

يه توپ دارم تلتليه سرخ و سفيد و آبيه مي زنم زمين هوا مي ره نمي دوني تا توجا مي ره من اين توپ و نداشتم مشقام و خوب نمشتم بابام بهم عيدي داد يه توپ تلتلي داد آفرين اینم چند تا عکس از ثنا خانوم   ...
22 آبان 1391

دوستت دارم

      مینویسم... دوستت دارم چون ستاره زندگی منی دوستت دارم چون  مصراع شعر منی دوستت دارم چون  فکر تنهایی منی دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی دوستت  دارم  چون  دوستت دارم …     ...
21 آبان 1391

مریضی نانا

دو روز پیش جمعه بود و ثنا گلی کلی ذوق می کرد و شعر می خوند که درین درین مامانم نرفته اداره درین درین بابام نرفته مدرسه و پیش من موندن ما هم کلی منت سرت گذاشتیم که آره عزیز دلم امروز پیش تو موندیم و کلی با هم ذوق می کردیم که خوابت گرفت ساعت ٤ عصر با گریه از خواب بیدار شدی و شروع به استفراق کردی خیلی نگران شدیم . وقتی لحظه به لحظه حالت بدتر می شد به نگرانی ما هم اضافه می شد تا این که بردیمت دکتر و یه آمپول نوش جان کردی حالت بهتر شد ولی شب دوباره از خواب بیدار شدی و شروع به استفراق کردی دوباره مجبور شدیم با گریه داروهات و بهت بدیم من و بابات تا صبح نگران حالت بودیم ولی صبح که از خواب بیدار شدی و حالت خوب شده بود کلی ذوق کردیم و از خد...
21 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا گلی می باشد